اگه لیلی رو نداشتم می‌مردم، این رو واقعا حس می‌کنم هر روز بیشتر از قبل حضورش تو زندگیم پررنگ می‌شه، مسائلمون و مکالمه‌هامون عجیب‌تر می‌شه و دنیامون با همه‌ی تفاوتاش شبیه هم می‌شه.

من لیلی رو دوست دارم چون باعث می‌شه از تو رویاهام بیام تو واقعیت،اما این واقعیتی که لیلی برام می‌سازه چیزی از رویا کم نداره.

به خودش گفتم دیشب که دلم می‌خواد حرف جدی بزنم، همه‌ی حرفام، همه‌ی مکالماتم حتی اگر رنگ و بویی از جدی بودن داشته باشه در نهایت به مسخره‌بازی می‌رسه، چرا؟ چون انگار فقط می‌خوام همه‌چی رو دایورت کنم دلم می‌خواد فکر کردن به تمام مسائل مهم رو دایورت کنم برای روزای دیگه‌ای که نمی‌دونم کی می‌رسن و وقتی دیشب شرایط این‌طوری پیش رفت که حرف جدی زدیم با خودم گفتم دتس ایت.همین، همین چیزیه که منتظرش بودم.

الآن درست هجده ساعته که دارم اورتینک می‌کنم و کاش می‌شد مغزمو خاموش کنم.

از وقتی لیلی باهام حرف زده حتی تو خواب هم داشتم فکر می‌کردم و این داره باعث می‌شه حتی از سردرد نتونم سرمو روی بالش بذارم.
ولی باز هم می‌گم، باز هم می‌گیم :« حرف بزن، تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌م»

امروز از اون روزا بود که خودمو نگه داشته بودم که حرف نزنم، کاری انجام ندم، واکنش اشتباهی نشون ندم تا تموم بشه بره و واقعا احساس می‌کردم مغزم از اورتینک کردن درد می‌کنه و داشتم سعی می‌کردم صدای هنذفری رو بلندتر کنم تا صدای مغزمو نشنوم و زهرا با یه نرگس اومد تو، روحم تازه شد، احساس کردم حال خوب دوید و رفت توی رگ‌هام و کاملا های شدم! اگه این نرگس امروز نبود احتمالا در انتهای کلاس از احساس افسردگی‌ای که کل وجودمو گرفته بود یه گریه‌ی حسابی می‌کردم اما این بار نرگس منجیم شد.

و اگه اینا نبودن که نجاتم بدن من الآن کجا بودم؟ چی کار می‌کردم؟

پ.ن: ولی حقیقتاً نباید داده‌های ذهنم انقدر با هم ضد و نقیض می‌بود که مغزم تو فکر کردن دچار پنیک بشه!

*گفتنی‌ها چه آسان است

با رفیق قدیمی.

/یار روزهای روشن-رضا /


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عمومی بهمن 98 mg100 April فایلهای حقوقی ایران یارب فرج امامان رابرسان مشاوره ویزای استرالیا Someone