شبیه هم نیستیم اما فکر می‌‌کنم اومده تا منو از شر ترسام نجات بده.
هرجا من شک می‌کنم از حرف زدن، از موضع گرفتن از این‌که حقمو بیان کنم و سعی کنم بگیرمش زهرا دستمو می‌گیره و منو می‌اندازه وسط ماجرا.
و بعد کنار واینمیسته و نگاه کنه تا ببینه چطوری حقمو تنهایی می‌گیرم.
کنارم وایمیسته و هرجا من کم میارم و نفسم یاری نمی‌کنه اون حرف می‌زنه، اون پشتمو گرم می‌کنه.
امروز سر کلاس بعد اون سوال من ترسیدم و به زهرا نگاه کردم و گفتم حقیقتو بگیم؟ و گفت حقیقتو می‌گیم
می‌دیدم که چشمای اونم می لرزه می‌دیدم که که ترس نمی‌ذاره درست حرف بزنه و فقط سرشو ت می‌ده اما وقتی استاد گفت کیا؟ و ما دستامونو گرفتیم بالا یک آن احساس کردم من و زهرا در برابر دشمنامون وایستادیم و باز ترسیدم همه‌ی چشمایی که با سرزنش به یمت ما بود.اون حرف زد اون حسابی دفاع کرد و من فقط ته دلم به جرئتش آفرین گفتم.
بیشترین دیالوگی که این روزا بین من و اون مشترکه اینه که دانشگاه ازم انرژی می‌گیره اما در قبالش چیزی بهم نمی‌ده.
و دوشنبه‌ی قبل رو مرور کردیم.
وقتی تازه نسبت به بچه‌ها امیدوار شده بودیم و فهمیده‌ بودیم تنها نیستیم همه‌ی چیزایی که فکر می‌کردیم از بین رفت و من و زهرا فرو ریختیم.
چیزی شبیه به امروز باز ما بودیم در برابریک لشکر آدم که مدام تو گوشمون می‌خوندن شما مطالبه‌گر نیستید شما مطالبه‌گر نیستید و ما فقط حرص می‌خوردیم
هر روز بعد اون همه سر و کله زدن با آدمایی که هیچ درک متقابلی ندارن جلوی در ورودی دانشکده وایمیستیم و می‌گیم بالاخره این‌جا هم به ما احساس تعلق می‌ده اما این‌که اون روز چقدر نزدیکه نمی‌دونم.
اما در نهایت امروز می‌گم که خوشحالم، خوشحالم آدمی این روزا کنارم راه می‌ره که جسارت بیان کردن و جسارت تغییر دادن داره.
چیزی که من همیشه تو رویا می‌پروروندم و زورشو نداشتم.
علوم‌اجتماعی، علومج، مطمئنم یه روزی هم دوستمون می‌شی.
مطمئن مطمئنم!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مهندسی برق - دانشگاه آزاد سوادکوه دانلود رمان مجله پزشکي ردیاب و طلایاب و فلزیاب گراویتاتور | GRAVITATOR Case سياسي-فرهنكي سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه سایت پیدا