اوایل مهر با حجم زیادی از تنفر میومدم می‌نشستم سرکلاس و عین چی زل می‌زدم به چشمای استادا و بهشون نمی‌خندیدم. اونا شوخی می‌کردن و من حتی چیزی نمی‌شنیدم.همه رو گناهکار می‌دیدم.بچه‌ها می‌مردن از خنده‌‌کلاس از خنده‌ها به تعویق می‌افتاد و من واسه خودم یه چیزایی رو برگه می‌نوشتم.اولین بار که احساس تعلق کردم، به اون مدرسه به اون کلاسزنگ ادبیات. با این‌که سر کلاس هیچ استادی حرف نمی‌زدم و نظر نمی‌دادم برای اولین بار سر کلاس قاضی سرمو آوردم بالا و بهش نگاه کردم زیاد فضای بدی نبود می‌تونستم به شوخیاش بخندم و وقتی سوال می‌پرسید زیرلبی یه‌چیزایی زمزمه می‌کردم و برعکس همیشه صدام شنیده می‌شد و این اعتماد به نفسمو چندبرابر می‌کرد.یه پنج‌شنبه‌ای که من سرم پایین بود و داشتم فکر می‌کردم هوا کم‌کم تاریک شدشبیه پارسال که مثنوی می‌خوندیم و تموم نمی‌شدشبیه پارسال که همون ساعت اخوان می‌خوندیم و قاضی شروع کرد شعر خوندننگاش کردمخودمو نگاه کردم که باهاش زمزمه می‌کنمحالا امروز بیستمین پنج‌شنبه‌ای بود که منو به مدرسه گره زد.  قاضی حرف زدانقدر خوب و قشنگ حرف زد که من و فاجو مو به تنمون سیخ شده بود و به هم نگاه می‌کردیم و می‌گفتیم ای کاش آرش بود.بحثایی که ما همیشه دوستشون داشتیمنوع نگاه قاضی به زندگی ‌درست همون‌طور که حدس می‌زدم فلسفی و عمیق بود، فقط برای این‌‌که از این همه فلسفه فرار کنه همه‌چیو می‌بره تو فاز شوخی
امروز تموم شد آخرین عکس یادگاری رو گرفتیم و گفتیم دیگه داره تموم می‌شه.دیگه واقعا همه‌چی داره تموم می‌شه


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خدمات کولر گازی کلیه برندها 09125042902 الکترود 6013 عبد عاصی امیدوار بـــِــهـــِــــشـْـــــتِ گــُـــنــــَــهْــــکـــٰــارٖانٰ ~ ساحل بــےکران ~ فروشگاه اینترنتی پریا Jennifer Crasher_Hacker هیئت محبین اهل بیت (ع) شهر سهند دل نوشته